قرار ما پشت شالیزار به قلم فرناز نخعی
پارت صد و هشتاد و سوم
زمان ارسال : ۶۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
سجاد با خنده گفت:
- نکنه من لوت دادم؟ اون زمان فراری بودم، شاید گیر افتادم، بعد خواستم تو رو بندازم وسط خودم قسر دربرم.
ایرج با اخم گفت:
- جز تو و مامان هیچکس خبر نداشت من روی کاغذهای آبی واسه روزنامهی امید فردا به اسم «ج-کوزهگر» مقاله میفرستم ولی به جفتتون هم مطمئنم که محاله همچین کاری بکنید. بعدش هم اگه یکی منو لو داده بود تا الان صبر نمیکردن، میاومدن دنبال
سارا
00و سجاد***من میشود 😜